خاطره ای از زنگ فیزیک و صندلی معلم
همین اردیبهشت که هوا کم کم گرم می شد ؛ ببخشید خیلی گرم شده بود، پنکه کلاس ما (کلاس 251) خراب شد. و از آنجایی که کلاس ما در زمره کلاس های محروم از نعمت بزرگ کولر قرار داشت تصمیم بر آن شد که به کلاس 461 کوچ کنیم تا هوای گرم بر نبوغمان خدشه وارد نکند!!!

زنگ تفریح آخر بود اون زنگ فیزیک داشتیم و البته تمرین هم داشتیم و از اول سال تا اون روز همیشه زنگ تفریح قبل از زنگ فیزیک بچه ها مشغول حل کردن تمرین ها یا مرور درس بودند اما اون روز دیگه حوصله این کار ها رو نداشتیم و اکثر بچه ها هم تمریناشونو حل نکرده بودن.
توی حیاط جمع شده بویم. زنگ کلاس خورد. یکدفعه متوجه شدم یکی از بچه های کلاسمون روی یک صندلی که وسط حیاط بود نشست و ششششتتتتلللقققققق افتاد زمین . همه بچه ها خندیدند .خودشم خندید
زنگ خور د و منم دیر رفتم سر کلاس.
توی راه با خودم فکر میکردم که چه بهونه ای جور کنم آقای افشار سر کلاس راهم بدن آخه دو جلسه قبل هم تاخیر داشتم .
رسیدم دم در کلاس . مهسا یه صندلی از صندلیایی که امسال تازه برای دبیرا گرفته بودن ، گذاشت دم در کلاسمون .(مهسا کلاس دویست و شصت و یکه و کلاس ما نیست) و گفت کوثر اینم با خودت ببر داخل ...
منم بی خبر از همه جا صندلی رو برداشتم و رفتم تو کلاس .
دبیرمون وقتی منو دید گفت: خوب شد آوردیش واگرنه فکر میکردم منظور بدی داشتین
منم صندلی رو گذاشتم کنار میز معلم (جا معلمی ) که دقیقا دو تا صندلی دیگه هم اونجا بود!!!!
قضیه هر چی بود باعث شده بود من راحت برم سر کلاس بشینم .
یه کم که دقت کردم دیدم یکی از اون صندلیا همون صنلی بود که شکیبا روش نشسته و افتاد زمین !(همون صنلی شکسته هه )
امان از شیطنت بچه ها !!!!!!!
البته من ماجرا رو از بچه ها پرسیدم و اونا هم گفتن که صندلی شکسته رو جلو گذاشته بودند و گوشه دیوار هم یه صنلی سالم گذاشته بودند.
وقتی آقای افشار اومدن سر کلاس همشون شروع کردن به خندیدن . ایشون هم پرسیدن که :چی شده کاری میخواین بکنین ؟ و بچه باز بلند تر خندیدند (حسابی ضایع کردن )
آقای افشار هم یه نگاهی به صندلی انداختند و گفتن : میخواین من رو صندلی شکسته بشینم و بیفتم ؟ {و با نگاهی غضبناک همه بچه ها رو زیر نظر گرفتند} .
بچه های ما هم با کمال پر رویی گفتند : نه به خدا ما اون صندلی سالمه رو آوردیم گذاشتیم اون گوشه ... قصدی نداشتیم و ...آقای افشارهم باور نکردند ...یعنی هیچکی باور نمیکنه ...
در همان حال من مثل فرشته نجاتی با صندلی وارد کلاس شدم وبچه هارو از این محلکه (امیدوارم درست نوشته باشم!!!) نجات دادم....