به گرد کعبه میگردی پریشان 

که وی خود را در آنجا کرده پنهان؟

اگر در کعبه میگردد نمایان 

پس 

بگرد تا بگردیم بگرد تا بگردیم ... 

در اینجا باده مینوشی ..

در آنجا خرقه میپوشی 

چرا بیهوده میکوشی ؟

در اینجا مردم آزاری 

در آنجا از گنه عاری 

نمیدانم چه پنداری

در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری

تو آنجا در پی یاری؟؟؟

چه پنداری ؟ کجا وی از تو میخواهد چنین کاری؟


چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند

چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی‌داند

چه دیداری چه دیداری، که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی‌داند

به دنبال چه می‌گردی که حیرانی ؟

خرد گم کرده‌ای شاید نمی‌دانی

خداوندا

 تو را اینجا به صدها رنگ می‌جویند

 تو را با حیله و نیرنگ می‌جویند

تو را با نیزه‌ها در جنگ می‌جویند

تو را اینجا به گرد سنگ می‌جویند

تو جان می‌بخشی و اینجا

به فتوای تو می‌گیرند جان از ما

 اگر روح ِ خداوندی دمیده در روان آدم و حواست

پس ای مردم خدا اینجاست...

خدا در قلب انسانهاست

به خود آ تا که دریابی

خدا در خویشتن پیداست


همای از جان خود سیری

که خاموشی نمی‌گیری ؟

لبت را چون لبان فرخی دوزند

 تو را در آتش اندیشه ات سوزند

هزاران فتنه انگیزند

تو را بر سر در میخانه آویزند...